تحفة الحفاظ (گنجينه بهارستان 1)

مشخصات کتاب

نام كتاب: تحفة الحفاظ( گنجينه بهارستان 1)

نويسنده: نصرة بن عمر

موضوع: تجويد

تاريخ وفات مؤلف: 862 ق ببعد

زبان: فارسى تعداد جلد: 1

ناشر: وزارت ارشاد

مكان چاپ: تهران سال چاپ: 1380

نوبت چاپ: اوّل

4 تحفة الحفّاظ

اشاره

4 تحفة الحفّاظ

نگاشته نصرة بن عمر (زنده تا 862 ه. ق) به كوشش سيّد محمّد يوسفى تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 83

مقدّمه مصحّح

مقدّمه مصحّح رساله حاضر منظومه اى است در علم تجويد كه در 21 ربيع الثانى سال 962 ه. ق به خطّ شمس الدين بن محمّد بن شمس الدين الحافظ مرقوم گشته است.

نام مؤلّف به گزارش برگل در كتاب ادبيات فارسى بر مبناى تأليف استورى «1»، نصرة بن عمر ملقّب به سكندر مى باشد و كتاب را در سال 862 ه. ق به نظم آورده است.

تاريخ به نظم آوردن كتاب در پايان آن چنين آمده است:

اين كتاب طرفه نغز دلفروز من به نظم آوردم اندر چار روز

در دوشنبه كردم اين را ابتدا بود اين را پنجشنبه انتها

رفته از هجر رسول ذو الجلال اى برادر هشتصد شصت دو سال نسخه ديگرى از آن نيز در بادليان «2» و آستان قدس رضوى «3» و كابل «4» موجود مى باشد.

موضوعات مطروحه در اين منظومه، اگر چه نسبت به كتب ديگرى كه در علم تجويد نوشته شده، از جامعيت كافى برخوردار نيست، اما ناظم تلاش نموده است تا مطالب مهمّ علم تجويد را با گزينش از شش كتاب ديگر براى مبتديان در اين علم گرد آورد.

__________________________________________________

(1) جلد اوّل، صص 358- 357.

(2) همان، ص 358.

(3) همان، ص 358 و الذريعة إلى تصانيف الشيعة، ج 3، ص 430.

(4) ادبيات فارسى بر مبناى تأليف استورى، ج 1، ص 377، شماره 16.

تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 84

بس فوايد اندرو آورده ام انتخاب از شش كتابش كرده ام كاندرو باشد نكاتات مفيد مبتدى گردد

از آنجا مستفيد

در تصحيح اين منظومه سعى شد تا حدّ ممكن از متن موجود تخطّى نشود. امّا از آنجا كه در بعضى موارد، كلمه يا كلماتى به علّت حذف شدن از اصل نسخه، يا خوانا نبودن مفهوم نبود، لذا در بعضى از موارد، كلمه محتمل در داخل دو قلاب [] آمده كه ممكن است با متن رساله مطابقت داشته باشد، و در مواردى هم كه احتياج به توضيحى داشته در پاورقى ذكر گرديده است.

مهمترين موضوعات طرح شده در اين منظومه عبارتند از:

تعريف تجويد، مخارج حروف، مدّ، نون ساكن، تنوين، قلب، اظهار، ادغام، اخفا، تاء تأنيث، تفحيم و ترقيق را، تلفظ واژه اللّه، وقف، اشمام، روم، تكبير، اسامى و مولد قرّا، شمار آيات و حروف هجا.

اين رساله بر اساس نسخه اى كه در ضمن مجموعه شماره 5393 كتابخانه مجلس شوراى اسلامى موجود مى باشد، بازخوانى گرديد كه در پاورقيها با حروف رمز «س» مشخص شده است.

تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 85

متن رساله

اشاره

[متن رساله

بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين ابتدا كردم به علّام الغيوب منزل الآيات ستّار [العيوب

باعث الاموات حىّ لا يموت كار ساز يونس اندر بطن [حوت

قادرى كو كرده ما را از كمال دور از الحاد و فارغ [از ضلال

بعد حمد حضرت پروردگار مى دهم هر دم درود [بى شمار]

بر روان خواجه هر دو سرا صدر و بدر هر دو عالم مصطفى

باب فى كيفية «1» القراءة و تسمية الكتاب

باب فى كيفية «1» القراءة و تسمية الكتاب بعد علم دين به از تجويد نيست ور حقيقت بنگرى هر دو يكيست چون كلام حقّ بخواندى از نخست كرد بايد علم تجويدت درست چون بدانستى نكو قارى شدى پس ولىّ حضرت بارى شدى بعد از آن مفروش آواز و غنا حسبة للّه مى خوان با ادا «2»

محترز باش اى برادر هان و هان تا كلام حقّ بنفروشى [به نان

زينهار اى قارى با رأى و هوش تا كنى اين تربيت از بنده گوش __________________________________________________

(1) در نسخه اساس همه جا «كيفية» به شكل «كيفيت» ثبت شده است.

(2) س:+ با ادا.

تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 86

ور تو هستى قارى روى و ريا در جهنّم با شدت مأوا و جا

اى ريايى! اين سخن آن تو نيست رو كه اين گوهر به دندان تو نيست چون مرا علم قرائت شد عيان تحفه اى كردم براى قاريان كاندرو باشد نكاتات مفيد مبتدى گردد از آنجا مستفيد

حافظا! اين نكته نيكو دار تو ياد گير و بعد از آن مگذار تو

حافظان را تحفه دل اين بود قاريان را

حلّ مشكل اين بود

تحفه اى از باغ حفظ آورده ام تحفة الحفّاظ نامش كرده ام غوطه اى خور اندر اين بحر اى پسر تا از اين دريا به چنگ آرى گهر

يا الهى! دولتم همراه كن دستم از دنياى دون كوتاه كن از كلام خود مرا نورى بده در دل من لذّت شورى بنه پادشاها! باطن من صاف كن پر ز نور سوره اعراف كن از كمال خويش سوزى كن مرا پرتو اين درس روزى كن [مرا]

دور گردان نفس و شيطان از دلم هم به لطف خويش حل كن مشكلم خانه جانم بپرداز از صفت در دلم انداز نور معرفت روز حشرم يا الهى شاد كن يعنى از دوزخ مرا آزاد كن گر بدم گر نيك اندر كوى تو عاقبت هستم ز جان هندوى تو

فصل فى معنى الاصطلاحى للتجويد

فصل فى معنى الاصطلاحى للتجويد

هست تجويد اى پسر در اصطلاح ياد گير اى آنكه مى جويى فلاح حرف ادا از مخرج خود كردن است وصفهاى وى بجاى آوردن است تا نيايد اندرو نقصان بديد هم نگردد اندرو چيزى مزيد تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 87

باب فى مخارج الحروف

اشاره

باب فى مخارج الحروف اين روايت كرده اند از سيبويه آنكه باشد حرف، بيست و نه لديه آه، عغخح، قكض، جشيل، رنطدت ضرس، ظذثف، مبو، باشد يا ابت «1»

مخرج حرف عرب شانزده شده ليك اقسام حروفش شش شده

أقسام الحروف
اشاره

أقسام الحروف حرف حلق و حرف اقصاء اللسان ثالثى شد احرف وسط اللسان حرف حافه دان و پس طرف اللسان باز شفتين است اى شيرين روان

مخرج حروف [حلق و له ثلاثة مخارج

مخرج حروف [حلق و له ثلاثة مخارج حرف حلقى را سه مخرج مى شمر اوّل الاقصاى حلق است اى پسر

«آه» از اقصاى حلق آيد برون ياد دار اين چونكه گشتم رهنمون باز وسط الحلق و آن «عين» است «حا» باز ادنى الحلق آن «غين» است و «خا»

مخرج حروف اقصاء اللسان و له مخرجان

مخرج حروف اقصاء اللسان و له مخرجان اى پسر اقصى لسان «قاف» است «كاف» قاف مستعلى و مستفلى ست كاف

مخرج حروف وسط اللسان مخرج واحد

مخرج حروف وسط اللسان مخرج واحد

باز حرفى كان بود وسط اللسان «جيم و شين و يا» بود بشنو ز جان حرف حافه «صاد و لام» است اى پسر از سه مخرج هر دو مى آيد بدر __________________________________________________

(1) ظاهرا مراد نويسنده ذكر حروف هجاء به ترتيب مذكور در ذيل ميباشد: ء- ه- ع- ح- غ- خ (حروف حلقى)، ق- ك (حروف لهوى)، ض (حرف ضرسى)، ج- ش- ى (حروف شجرى)، ل- ن- ر (حروف لثوى)، ط- د- ت (حروف نطعى)، ظ- ذ- ث (حروف ذلقى)، ص- س- ز (حروف اسلى)، ف- ب- م- ر (حروف شفوى). در ضمن منظور از (آ) مجموع الف و همزه مى باشد.

تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 88

حافه و دندان كه نزديك است به او مخرج «ضاد» است بشنو روبرو

«ضاد» را باشد دو مخرج اى پسر گر تو خواهى ايمن و ايسر شمر

«لام» از ادناى «1» حافه مى رسد گر بخوانى مخرجت نيكو شود

مخرج حروف حافّة اللسان ثلاثة مخارج

مخرج حروف حافّة اللسان ثلاثة مخارج حرف مخرج اى برادر ده بود پنج مخرج اندرو در ره بود

«طاء» و «دال» و «تا» بگويم كان بود هر سه از طرف بن دندان بود

«ظاء» و «ذال» و «ثا» هم از طرف لسان و آنچه آن نزديك طرف است از دهان «ص» «زا» «س» هم از طرف اللسان او به اطراف الثنايا هم قران «ف» هم از طرف لسان است اى پسر ياد گير اين قول حرف معتبر

مخرج «نونش» دو باشد سر بسر و انچه نزديك است در خيشوم در

«نون ساكن» مخرجش بينى شمر نون با حركت كام «2»

است اى پسر

مخرج حروف الشفتين و له مخرجان

مخرج حروف الشفتين و له مخرجان حرف شفتين «با» و «ما» و «فا» بدان با تو گفتم ياد دار، اى نوجوان «فا» چون از بطن لب سفلى بود هم ز طرف الثنيه اعلى بود

شانزده مخرج شمردم با تو من خارج از مخرج مده حرف از دهن سيبويه [و] اكثر قرّا دگر شانزده مخرج شمارند اى پسر

هم بدان ترتيب كان مذكور شد وان به نزد نحويان مشهور [شد]

ليكن آن علّامه و شيخ جزر كو بد اندر جمله علمى معتبر

گفت هفده مخرج است اندر حروف شانزده گر بيش رفت اى با وقوف هفدهم «واى» است اى اسرار جو چون بود اعراب قبل از جنس او

مخرجش حرف آمد اندر پيش وى با تو گفتم ياد گير اى نيك پى همزه و حا پس بود ز اقصاى حلق پيش وى، نى «آه» اى سلطان خلق __________________________________________________

(1) س: ادنى.

(2) س: كامر.

تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 89

ليك پيش سيبويه اى نامور «آه» از اقصاى حلق آيد بدر

بعضى از ايشان سه مخرج ديده اند هشت مخرج ديگران بگزيده اند

پيش بعضى چارده مخرج بود وين نداند هر كه طبعش كج بود

پيش بعضى هر يكى را از حروف مخرجى خاص است اى صاحب وقوف با تو من حكم مخارج گفته ام وين در اسرار يكسر سفته ام

باب فى إدغام الجنسين و ملاحظة ...

باب فى إدغام الجنسين و ملاحظة ...

چون ز يك جنسى دو حرف اندر كلام يافته باشد ملاقات تمام قاريان آنجا ملاحظ مى شوند تا جدا از يكدگر وا مى كنند

تا مثالى خواهى از اين نوعها «يبتغ غير» «1» است و

ديگر «وجهها» «2»

باز در الكهف ترك نام كن عين «تسطع» «3» در «عليه» ادغام كن باز «هاء» «ماليه» «4» اندر «هلك» واجب الادغام باشد، اى «5» ملك در «يوجّهه» «6» همين حكم آوريم تا گمان از خاطرت بيرون بريم مثل «فاصفح عنهم» «7» «سبّحه» «8» نيز واجب الاظهار باشد اى عزيز

حرف «جيمى» كو رسد با «سين» و «زا» هم ملاحظ باش و نيكو كن ادا

تا نگردد «سين» و «زا» با هم بدل قاريان مى آورند اين در عمل ور مثالش خواهى اى نيكو خصال «رجسهم» «9»، «و الرّجز فاهجر» «10» آن مثال هر كجا ساكن نباشد «واو» و «يا» شرط باشد احتياط، آنجا تو را __________________________________________________

(1) آل عمران/ 85: «من يبتغ غير الإسلام دينا ...».

(2) مائده/ 108: «ذلك أدنى أن يأتوا بالشهادة على وجهها ...».

(3) كهف/ 82: «ما لم تسطع عليه صبرا».

(4) حاقّة/ 28: «ما أغنى عنى ماليه هلك عنّى سلطانيه ...».

(5) س: نه.

(6) نحل/ 76: «و هو كلّ على مولاه أينما يوجّهه لا يأت بخير».

(7) زخرف/ 89.

(8) انسان/ 26: «و سبّحه ليلا طويلا.

(9) توبه/ 125: «فزادتهم رجسا إلى رجسهم».

(10) مدّثّر/ 5.

تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 90

چون تفاوت با «معايش» «1» را بخوان «ثلثى اللّيل» «2» اى برادر هم بدان هم ملاحظ باش اندر حرف «طا» تا نگردانى بدل با «دال» و «تا»

باب فى كيفية الاستعاذة

باب فى كيفية الاستعاذة

اهل قرآن چون قرائت مى كنند ابتدا بر استعاذت مى كنند

خواه اوّل، خواه اثناء سور استعاذه گفت بايد اى پسر

زانكه حقّ در «نحل» فرمودست اين «فاستعذ باللّه»

«3» بر خوان و ببين پيش بعضى استعاذه واجب است يادگير اين گر دلت دين راغب است گر قرائت پست باشد، پست گو ور بلند است آن بلند اى نيك جو

اين به تفضيل است ليكن در نماز مطلق آن پست بايد گفت باز

باب فى كيفية البسملة

باب فى كيفية البسملة

اى كه دارى در قرائت حوصله با تو گويم من طريق بسمله ز اوّل سوره چو خوانى هر قدر ابتدا بر بسمله كن اى پسر

ور ز اثنايش كنى آغاز هم تو مخيّر كرده اند آنجا امم بسمله در پيش بعضى واجب است ياد دار اى آنكه جانت طالب [است

ليك بر قول اصحّ اولى بود بى شكّ و شبهت بر اين فتوى [بود]

ليك در «توبه» چه اثنا چه ابتدا مى نباشد بسمله گفتن روا

باب فى كيفية المدّات

باب فى كيفية المدّات بعد «واى» ار همزه باشد اى پسر يا بود تشديد يا ساكن دگر __________________________________________________

(1) اعراف/ 10: «و جعلنا لكم فيها معايش».

(2) مزّمّل/ 20.

(3) نحل/ 98.

تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 91

حرف مدّ بايد كشيدن اندر او گر بود اعراب، قبل از جنس او

از براى همزه و تشديد را چار الف بايد كشيدن قاريا

دو الف از بهر ساكن مى كشند قاريان آنجا تفاوت مى نهند

متّصل بايد كشيدن بى خلاف ليك اندر منفصل هست اختلاف پس بنابر اين به مدّ متصل بيش باشد احتياط از منفصل بعد «واى» ار حرف يا حركت بود ليك در وقفش سكون عادت [بود]

چون «حساب» و «يطعمون» و «نستعين» گفته اند آنجا سه وجه اهل يقين قصر و مدّ و وسط را باشد جواز مدّ عارض اين بود اى نو نياز

باب فى كيفية مدّ اللازم الذى يكون فى الحروف الذى وقع فى أوّل «1» السور

باب فى كيفية مدّ اللازم الذى يكون فى الحروف الذى وقع فى أوّل «1» السور

باز آن حرفى كه در اوّل سور «2» واقع است اندر كلام دادگر

هفت حرفش مدّ آن را لازم است يادگير اين گر دلت زين عازم است «ق، ن، س، م، ك، ص، ل» زانكه ساكن بعد مدّ است اى امام پنج حرف از وى نمى بايد كشيد «وه يطح» آن پنج باشد بى مزيد

ليك اوّل سوره گر «عين» آمدست تو يقين مى دان كه وجهين آمدست مدّ وسطش ليك مدّ را افضل است با تو گفتم كين طريق اسهل است مثل «خوف» و «حسنيين» اى نامور گر بيابى در كلام دادگر

دان كه اندر وى سه وجه [اش جايز است

«3» قصر و مدّ و وسط، قصر اولى تر است

باب فى أعداد المدّات

باب فى أعداد المدّات گوش شو، از پاى تا سر اى پسر تا دهم ز اعداد، مدّت را خبر __________________________________________________

(1) س: الاول.

(2) س: سو.

(3) س: اى زهرست.

تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 92

ده بود مدّات امّا ما به شش مكتفى خواهيم شد بى غلّ و غشّ متّصل يا منفصل و اشباع نيز عدل و عارض باز لازم اى عزيز

متّصل چون «سوء»، «لمّا آمنوا» منفصل دان ياد گير اين روبرو

بعد «واى» ار همزه تشديد و سكون هست، شد معلوم كان چون است چون گر بيابى غير از اين سه بعد «واى» يك «الف» بايد كشيد اى پيشواى مدّ اشباع اين بود اى بى نظير ليك اين تعليم از استاد گير

باز باشد عدل چون «الضّالّين» مدّ عارض هست همچون «نستعين»

آن حروف هفت مذكوره تمام كو در اوّل سوره باشد از كلام مدّ لازم آن بود بايد كشيد تا نيايد اندرو نقصان بديد

باب فى كيفية النون الساكن و التنوين و حكم القلب و الإظهار و الإدغام و الإخفاء

اشاره

باب فى كيفية النون الساكن و التنوين و حكم القلب و الإظهار و الإدغام و الإخفاء

هست نون ساكن و تنوين دگر با حروفش چار احوال اى پسر

پيش «با» قلب است و حلق اظهار هات يرملون ادغام و اخفا باقيات قلب آن باشد كه در تنوين و نون پيش «با» ظاهر نگردانى تو نون بلك نون با ميم گردانى بدل زانكه قرّا آورند اين در عمل مثل «أنبئهم» [و] «سميع بصير» اى پسر بى منّتى اين ياد گير

بيان الإظهار

بيان الإظهار

هست اظهار آن كه در تنوين و نون پيش حلق اظهار گردانى تو نون شش بود قارى حروف حلق را همزه و ها، عين و حا و غين و خا

يك مثالى با تو گويم اى حكيم هست «عنه»، «و انحر» و «عرش عظيم» تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 93

باب الإدغام و حروف يرملون

اشاره

باب الإدغام و حروف يرملون باز آيم با حروف يرملون حال آن با تو بگويم من كه چون نون و تنوين گر رسد جايى به «لر» تو مر آن ادغام بى غنّه شمر

مثل «ان لو كانوا» و «من ربّهم» كاندرو اظهار نبود نون به فم نزد «يمنو» گر رسد اين هر دو باز تو چنين ادغام را با غنّه ساز

مثل «من نار» و «قوم يؤمنون» با تو گفتم من طريق يرملون ليك در «يس» و «نون و القلم» پيش قرّا اختلاف است اى حكم پيش بعضى واجب است اظهار آن پيش بعضى واجب الادغام دان غنّه آن صوتيست كايد از دماغ با تو گفتم حال اى چشم و چراغ

بيان الإخفاء

بيان الإخفاء

نون تنوين گر رسد بر باقيات قارى آن را مى نهد اخفا صفات يعنى آن نون را درو پوشيده دار مخفى آن را گوى و در ظاهر ميار

حاصل از اخفا بگويم مر تو را يعنى از بينى كند نون را ادا

يك مثال «إن تبتم»، «خلق جديد» باز چون «قولا سديدا» اى سعيد

فائدة فى الإظهار

فائدة فى الإظهار

«واو» و «يا» گر بعد نون است اى حكم وين چنين واقع شود در يك كلم نون ساكن واجب الاظهار دان مثل «دنيا» باز «قنوان» اى جوان تا نگردد با مضاعف مشتبه زين نگويد هيچ كس را با تو به

باب فى كيفية الإدغام إذا تلاقى المثلان

باب فى كيفية الإدغام إذا تلاقى المثلان گر رسد مثلين در قرآن به هم خواه در يك، خواه اندر دو كلم تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 94

چون كه اوّل حرف از آن ساكن بود اندرو مثلين مدغم مى شود

مثل «يدرككم» و «قل لا»، «هم مبين «1»» كه اتفاقند جمله قرّا در اين باز در «فى يوم» و «قالوا و اقبلوا» نيست جاى هيچ ادغام اندرو

زانك «واو» و «يا» همى حرف مداند مدّ و ادغام اى پسر ضدّ هم اند

باب في إدغام ذال إذ و دال قد و تاء تأنيث الساكنة و لام بل و هل و قل

باب في إدغام ذال إذ و دال قد و تاء تأنيث الساكنة و لام بل و هل و قل باز بشنو اى پسر حرفى شگرف ذال «إذ» ادغام باشد در دو حرف آن دو حرف است اندر آنجا «ظاء ذال» «إذ ظلمتم» و «إذ ذهب» مى دان مثال دال «قد» هم در دو حرف ادغام دان آن دو حرفش «دال» و «تا» را نام دان «قد دخلتم» يك مثال است اى عزيز «قد تبيّن» شد دگر اى با تميز

تاء تأنيث است مدغم با سه حرف «طا» و «دال» و «تا» بود آن حرف ژرف مثل «قالت طائفة» دان اى قاريا باز «اجيبت دع» نكو بشنو ز ما

باز در «طلعت تزاور» اى پسر هر دو تا ادغام كن در يكدگر

باز لام «قل» و «بل» با لام «هل» با دو حرف ادغام آور در عمل «لام» و «را» چون «قل لئن» با «هل لنا» «بل رفع»، «قل ربّ»، «بل لا» كن ادا

ليك لام «هل» نباشد در كلام مدغم اندر «را» نگهدار اين تمام «دال»

و «طا» در «تا» دگر مدغم شود «قاف» اندر «كاف» مدغم هم شود

چون «شهدتم» باز «فرّطت» اى پسر باز «نخلقكم» ازين معنى شمر

فصل فى حكم ميم الساكن إذا كان بعده «و» أو «ف»

فصل فى حكم ميم الساكن إذا كان بعده «و» أو «ف»

ميم ساكن چون رسد با «واو» و «فا» با رعايت گو، نكو «2» كن تو ادا __________________________________________________

(1) س: ببين.

(2) س: نيكو.

تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 95

يعنى اندر ميم آور لب به هم تا كه حرفينش جدا گردد ز هم چون «لهم فيها» «و منهم و اتّقوا» قارى قرآن بيا از جان شنو

باب فى تفخيم الراء و ترقيقه

باب فى تفخيم الراء و ترقيقه «را» اگر مفتوح بينى در كلام يا اگر مضموم «1» باشد اى امام قاريا تفخيم آن «را» واجب است هيچكس در رقّتش ناراغب است ليك گر باشد همى مكسور «را» آن به ترقيقى نكو مى كن ادا

زينهار اى قارى قرآن ما مى مكن اهمال در تغليظ «را»

«راء» مكسور ار مفخّم آورى به كه فتح و ضمّ مرقّق بسپرى باز «راء» ساكن ار ما قبل او ضمّه يا فتحه بود اى نيك خو

آن دگر قرّاء مفخّم خوانده اند «ترجعون» «يرجعون» آورده اند

باز «راء» ساكن مكسور پيش خواندن آن را به ترقيق است بيش چون «اولى الإربة» دگر چون «شرذمة» ياد گير اى قارى قرآن همه ليك «راء» ساكن ار «2» ما قبل او همزه وصل است هم چون «ارجعوا»

آن همه قرّاء مفخّم خوانده اند زانك كسر عارضى دانسته اند

ليك بعد از ساكن مكسور پيش گر «قصط» آيد تو را قارى به پيش آن همه قرّاء مفخّم خوانده اند فرقه اى «مرصاد» مثل آورده اند

لفظ «قرطاس» از مثال اين شمر فهم كن تفخيم [و] ترقيق اى پسر

سوره شعرا ولى در «كلّ فرق» اختلافى هست پيش اهل فرق

هم مرقّق هم مفخّم خوانده اند اهل قرّا اين چنين آورده اند

باز «را» گر آخر كلمه بود ليك در وقفش سكون عارض بود

خواه با فتح است «را» و خواه ضمّ خواه مكسور است اين «را» نيز هم __________________________________________________

(1) س: مضمون.

(2) س: از.

تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 96

چون ز پيشش فتحه و ضمّه بود يا ز پيشش هم «صط» ساكن بود

خواه الف باشد ميان فتح و «را» يا بود واوى ميان ضمّ و «را»

واجب التفخيم باشد چون «قمر» باز چون «ابصار» و ديگر «و النّذر»

چون «غفور» و «مصر» و «عين القطر» هم دادمت از خفّه و رقّت رقم ليك پيش «را» كه بد عارض سكون كسره گر بد، يا اماله يا سكون آن مرقّق مى ببايد كرد ادا «قد قدر» چون «جرف «1» هار» اى با وفا

«و افعلوا الخير» و دگر «ناصر» شمر با تو گفتم من طريق معتبر

پيش «راء» ساكن ار ساكن بود غير صاد آن «را» مرقّق مى شود

گر بود از پيش اين ساكن دگر كسره اى مانند «الشّعر» اى پسر

اين گهى باشد كه اين «را» را به روم مى نخوانندش همى اى نيك قوم زانك يك حكم است اندر روم و وصل با تو گفتم من طريق فرع و اصل روم ضمّ و فتح تفخيمى بود ور بود با كسره ترقيقى بود

باب فى بيان لفظة اللّه و غلظته «2» و رقّته

باب فى بيان لفظة اللّه و غلظته «2» و رقّته «لام» اللّه در كلام اى نيك خو ضمّ و فتحه گر بود ما قبل او

«لام» را آنجا مغلّظ كن ادا چون «من اللّه» و «اتّقوا اللّه» قاريا

ور بود كسره همى ما قبل «لام» همچو «باللّه» است مرقّق اى امام

باب فى الوقف

اشاره

باب فى الوقف وقف آن باشد كه تو حرف اخير حركت از وى باز دارى اى بصير

حرف آخر گر منوّن يا بيش بايد آن تنوين از آن برتابيش ليك ار مضموم و مكسور اين شود ور بود مفتوح الف وا مى شود __________________________________________________

(1) س: حرف.

(2) س: غلظه.

تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 97

يك مثالى چون حكيمان گويمت تا ز جان و دل كدورت شويمت

بيان أنواع الوقف

بيان أنواع الوقف وقف را انواع سه بود سر بسر روم و اشمام است، اسكان اى پسر

هست اسكان اصل و آن هر دو دگر فرع اسكان است بشنو اى پسر

ليك بر اشمام و بر روم اى عزيز وقف نيكوتر بود گفتيم نيز

صفة «1» الإشمام

صفة «1» الإشمام پيش قرّا آن بود اشمام را كآخر حرفش كنى ساكن ادا

ليك گرد آرند هر دو لب به هم تا اشارت «2» مى نمايندش به ضمّ نى به آن نوعى كه ضمّ پيدا شود با تو گفتم وقف اشمام اين بود

ليك جايز نيست اشمام اى پسر غير نزد حرف مضمومش دگر

مدرك اشمام نبود جز بصير قاريا، بى منّتى اين يادگير

صفة «3» الروم

صفة «3» الروم روم آن باشد كه در حرف اخير بعض حركت آورى اى بى نظير

كان بود صوتى ضعيف اما به عرض بى سكون محض و بى اعراض محض ليك روم آيد همى در كسر و ضمّ روم با مفتوح در نرسد به هم ليك بعضى قاريان آورده اند روم مفتوح مشدّد كرده اند

چون «عليهنّ»، «كانّ»، با «صوافّ» گر چه آنجا كرده اندش اختلاف

فصل فى حرف لا يوقف عليه بالروم و الإشمام

فصل فى حرف لا يوقف عليه بالروم و الإشمام تاء تأنيثى كه موقوف است به «ها» روم و اشمام اندرو نبود روا __________________________________________________

(1) س: صفت.

(2) س: اشارة.

(3) س: صفت.

تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 98

حال وقفش همچو «بلدة» اى پسر ياد دار اين چند تعليم اى پسر

همچنين در حركت عارض، جواز نبودش اين روم و اين اشمام باز

همچو «يومئذ» و ديگر «حينئذ» زانكه اين در اصل بوده «يوم إذ»

فتح آخر كلمه چون «يعلمون» وقف نبود اندرو غير سكون ور بود مكسور همچو «1» «يوم الدّين» تو سكون و روم «2» جايز دان يقين ور بود مضموم همچون «نستعين» روم و اشمام و سكون مى دار هين باز مدّ و قصر و وسط اى نامور هست در اشمام و ساكن بى غرر

ليك اندر روم غير قصر نيست ياد گير اينها كه در وى شبهه نيست هفت وجه «نستعين» زين علّت است وين بداند هر كه صاحب دولت است فايدة

گر كند در روم و اشمامت سؤال در جواب اين گو كه پنهان نيست حال مدرك روم است اعمى و بصير ليك اشمام است مخصوص بصير

فايدة

«بسمله» در

نه سور خوان بى وصيل اى كه دارى در قرائت رغب و ميل چون دو «لا اقسم»، «محمّد»، با «عبس» با «تكاثر»، «لم يكن»، «تبّت»، دو «ويل»

فايدة

«بسمله» در ده سور با وصل خوان «فاتحه»، «انعام» و «الكهف» اى جوان «قارعه»، «فاطر» چو «حاقّه»، «انبيا» چون «قمر» چون «زخرف» و ديگر «سبا»

باب فى بيان اللحنين

اشاره

باب فى بيان اللحنين «3»

لحن خواندن بر دو نوع است اى عزيز يك خفى، ثانى جلى اى با تميز __________________________________________________

(1) س: همچون.

(2) س: رم.

(3) س: اللحيين.

تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 99

لحن روشن دان بر قرّا جلى لحن پوشيده بود لحن خفى بشنو از من حكم لحن اى با صلاح كان خطا خواندن بود در اصطلاح گر كسى خواند همى لحن جلى زو همى هر كس بيابد «1» آگهى ضمّه را با فتحه تبديلى كند يا نه جاى مدّ، مدّى بر كشد

يا كند حرفى به حرفى هم بدل يا مخفّف سخت آرد در عمل اين و مثل اين بود لحن جلى زانك «2» هر كس اين بيابد «3» اى ولى

بيان لحن الخفى

بيان لحن الخفى آن بود لحن خفى اندر زبان كان نيابد غير قرّا در زمان فى المثل تشديد بعضى كم كند يا زيادت مدّ كشد يا كم كند

مثل اينها باشد آن لحن خفى با تو گفتم حكم لحنين اى صفى غنّه بى افراط بايد كرد ادا ور نه باشد لحن بشنو زين گدا

باب فى التكبير

اشاره

باب فى التكبير

راوى است اينجا «بزى» ز «ابن كثير» آن كه بود او در قرائت بى نظير

كان كه او از «و الضّحى» تا آخر آى «4» وصل با تكبير كردى آخر آى «5»

رخصت «6» تكبير دان از «و الضّحى» تا به آخر گفتمت اى با صفا فايدة

لام «7» سه است در «8» «هدى للمتّقين» جمع گشته شش به «غلّا للّذين»

هشت ميم است در «امم ممّن معك» با تو گفتم ياد گير اين يك به يك __________________________________________________

(1) س: ببايد.

(2) س: زنك.

(3) س: بيابند.

(4) س: آخر اى.

(5) س: آخرى.

(6) س: رخصة.

(7) س: ضم.

(8) س:+ و.

تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 100

فايدة

چون همى واقف شدى زين فايده «1» ياد گير از بعد آن اين قاعده نيمه حرف كلام كردگار «جئت شيئا نكر» «2» بود اين ياد دار «3»

چون «لهم» «4» بينى «مقامع» پيش هم دان يقين كانجا بود نصف كلم «فنظلّ» «5» پس «لها» با «عاكفين» نصف آيات است اى اهل يقين آخر حشر است هم نصف سور ياد گيريد اين مفيد مختصر

بيان رموزات الوقوفات

بيان رموزات الوقوفات «6»

تا تو باشى پيشواى قاريان رو وقوفات سجاوندى بدان زانكه بى آن گر بخوانى تو كلام خواندش دانا كلام ناتمام آنچ از قرّاء حكايت كرده اند پنج وقف «7» از وى روايت كرده اند

لازم و مطلق چو جايز اى صبور پس مجوّز با مرخّص بر ضرور

رمز لازم «ميم»، مطلق «طا» بود «جيم» جايز، پس مجوّز «زا» بود

رمز وقف اضطرارى «صاد» دان ور «8» ندانى ياد گير اى خرده دان

لازم آن است او كه گر با بعد خود وصل گردانى شود معنيش بد

معنيش باشد ولى غير مراد بيم باشد كفر پيش او ستاد

حافظ نادان نداند اين خلل بلكه اين دانا شناسد بى جدل مطلق آن باشد بدان اى با خرد كابتدا بر بعد او نيكو بود

زانكه استيناف باشد بعد از آن اين سخن نحوى شناسد بى گمان جايز آن باشد كه با ما بعد اصل دائما يكسان بود در وقف و وصل زانكه هر يك را دليلى معتبر باشد اى جان بشنو از من اى پسر

در مجوّز دان كه وقف اولى بود ليك وصلش نيز با وجهى بود __________________________________________________

(1) س: قاعده.

(2) س: نك.

(3) س: يادگير.

(4) س: بهم.

(5) س:+ و.

(6) س: الوقوفاة.

(7) س: اوقف.

(8) س:+ نه.

تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 101

گويمش حال مرخّص اى سداد كنيتش كرد اضطرارى اوستاد

آنكه مستغنى نباشد بعد او بشنو از من نيك وز ما قبل او

وين چنين باشد كه در طول كلام قاريش آنجا نفس گردد تمام پس ضرورت «1» وقف بايد كردنش وين طرق بايد بجاى آوردنش عود واجب نيست اندر اضطرار تا كند با قبل وصل اى نامدار

ور بيابى لام الف اندر كلام مى نبايد وقف كردن بى كلام «كاف» دان يعنى كذلك اى كبير يعنى اينجا وقف چون ما قبل گير

در قرائت هر كه او طالب بود اين قدر دانستنش واجب بود

بيان رموزات أسماء القرّاء السبعة منفردين على حروف ابيجاد

بيان رموزات أسماء القرّاء السبعة منفردين على حروف ابيجاد

در مصاحف هر كجا اندر كلام پيش قرّا اختلافى هست تام اوستادان كز قرائت

آگهند رمز حرفى از ابيجد مى نهند

رمز نافع دان «الف» اى باخبر ورش «ح» و «ب» بود قالون دگر

«د» باشد نكته ابن كثير «ه» بزى، «ز» قنبل است اى بى نظير

«ح» ابو عمرو «2» است و دورى «ط» بود «ى» دگر علامه سوسى بود

ابن عامر «ك» و هشام است «ل» ابن ذكوان «م» باشد اى امام «ن» ز عاصم دان كه بوبكرست «ص» «ع» رمز حفص كردست اوستاد

«ف» ز حمزه، خلف «ض» است اى پسر نكته خلّاد «ق» آمد دگر

«ر» كسائى «س» ابو الحارث بود «ث» نشان دورى است اى با خرد

ذكر رمز القرّاء السبعة على سبيل الاجتماع

ذكر رمز القرّاء السبعة على سبيل الاجتماع عاصم و حمزه كسائى سر به سر «ث» نشان دارند هر سه اى پسر

عاصم و بو عمرو، حمز، ابن كثير با كسائى و ابن عامر اى كبير __________________________________________________

(1) س: ضرورة.

(2) س: عمر.

تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 102

متّفق چون در محلّى مى شوند قاريان آنجا نشان «خ» نهند

كوفيان با ابن عامر هر چهار «ذ» آمد رمزشان اهل كبار

عاصم و حمز و على و ابن كثير «ظ» بود هر جا ز رمز اى بى نظير

عاصم و حمز و ابو عمرو على رمز ايشان «غ» باشد اى ولى «ش» بود حمز و كسائى بازياب حمزه و حفص و كسائى شد «صحاب»

نافع و شامى بود «عم» رمز را «1» نافع و بوعمرو مكى شد «سما»

باز بو بكر و على و حمزه را «صحبة» آمد رمز ايشان قاريا

مكّى و بو عمرو اى مرموز خوان «حقّ» نشان هر دو را بى شكّ بدان مكّى و

بو عمرو [و] ابن عامرى هر سه را باشد «نفر» رمز اى اخى اتّفاق نافع و ابن كثير «حزمى» آمد رمز ايشان اى خبير

رمز كوفيان و نافع «حصن» دان اين سخن بى منّتى بشنو ز جان

ذكر موالد القرّاء السبعة

ذكر موالد القرّاء السبعة

مولد نافع مدينه «2» ست اى همام بصره بو عمرو «3»، ابن عامر هست شام 3 عاصم و حمز و على از كوفه گير مكّه باشد مولد ابن كثير

الفائدة

هفت استادند قرّا سر بسر هر يكى دارند دو شاگرد اى پسر

نافع استاد است و شاگردان وى ورش با قالون شناس اى نيك پى هست استاد دوم ابن كثير بزّى آنكه قنبلش شاگرد گير

باز استاد سوم بو عمرو «4» دان دورى و سوسى شدندش تابعان ابن عامر چارمين استاد نام داشت شاگرد ابن ذكوان و هشام اوستاد پنجمين عاصم شمار حفص و بوبكرند شاگردان و يار __________________________________________________

(1) س:+ را.

(2) س: عمر.

(3) همان.

(4) همان.

تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 103

حمزه استاد ششم دان اى پسر خلف و خلّادند شاگردان دگر

شد كسايى اوستاد هفتمين دورى و بوالحارثش دان تابعين هست دورى تابع دو اوستاد وان دو بو عمرو «1» و كسائى ياد دار

باب فى عدد الآيات و الكلم و الحروف

باب فى عدد الآيات و الكلم و الحروف آيه قرآن كه در وى شبهه نيست شش هزار است اى عزيزان با دويست اندرين نه بحث و نه غوغا بود كاتفاق جمله قرّا بود

ليك در كسرش خلافى چند هست قول مفتا كسر اينجا هفده است كلمه ها «2» هفتاد هفت هر يك هزار باقياتش نهصد و سى و چهار

حرفها سيصد هزار است بى خلاف ليك اندر كسر باشد اختلاف آنچه منهادان «3» دهند از وى خبر چار هزار و هفصد و چل اى پسر

باب فى عدد حروف الهجاء «4» حرفا حرفا

باب فى عدد حروف الهجاء «4» حرفا حرفا

هر «ا» كاندر كتاب سرمد است چل هزار و هشت هزار [و] نهصد است شد چل ديگر زيادت در «الف» متّفق باشد درين نه مختلف «ب» بود يازده هزار و چارصد بيست را هم مى شمار از اين عدد

«ت» هزار و چارصد با چار دان اى كه هستى قارى بسيار دان در كلام حقّ بود «ث» ده هزار چارصد، هشتاد هم زان مى شمار

سه هزار [و] سيصد و ده «ج» دان بيست ديگر تو همى بشمار از آن چار هزارش «ح» درو موجود هست صد ازو باشد دگر با سى و هشت دو هزار و پانصد و سه «خ» بود وين سخن تحقيق نزد ما بود __________________________________________________

(1) س: عمر.

(2) س: كلها.

(3) نسخه اساس چنين است.

(4) س:+ و.

تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 104

پنج هزار [و] نهصد و هشت «د» دان با نود ديگر ازين منوال دان چارهزار [و] نهصد و سى «ذ» هم «ر» هزار و شيصد و

سى نيست كم «ز» دگر دوازده هزار و شيصد است شش زيادت كن دگر كز اين عد است ور ز «س» پرسى تو اى قارى عدد پنج هزار و نهصد است آن با نود

در كلام اللّه اگر «ش» آمده است دو هزار و پانجده را با صد است هم در آنجا هشصد «1» «ط» بود چل دگر بى بحث و بى غوغا بود

«ظ» هزار و چار باشد با دويست ياد دار از من كه در وى شبهه نيست «ع» باشد نه هزار و چارصد نه فزون كن اى برادر در عدد

«غ» آنجا دان هزار و بيست و نه تو دويست ديگر اندر وى بنه عدّ «ف» گوييم تا روشن شود نه هزار و سيزده با هشتصد

«ق» باشد هشت هزارش با نود نه دگر باشد مزيد اندر عدد

«ك» باشد ده هزار و پانصد بيست دو باشد فزون از اين عدد

«ل» سى و سه هزارست اى پسر پانصد و دو لام ديگر زان شمر

«م» در وى هست «2» بيست و شش هزار نهصد و بيست و دو هم با وى شمار

هم چنين «ن» است بيست [و] شش هزار نهصد و پنجاه و پنج با وى بدار

«و» بيست و پنج هزارست اى پسر پانصد و شش هم برين تعداد بر

«ه» بود هفده هزار و هفت نيز تحفة الحفّاظ بشنو اى عزيز

چار هزار و هفتصد دان «لا» در كلام حقّ كه باشد هر طرف «ى» درو دان بيست هزار [و] پنج هزار نهصد و هفده تو با وى ده قرار

نقطه در وى الف

الف است اى پسر پنج هزار و بيست هزار و سى شمر

اى پسر اين نظم من بس رايج است ياد گير اين، كين مفيد و منتج است

خاتمة «3» الكتاب

خاتمة «3» الكتاب حمد للّه شد درست انجام كار يا اله العالمين شكرت هزار __________________________________________________

(1) س:+ و

(2) س: هشت.

(3) س: خاتمت.

تحفة الحفاظ(گنجينه بهارستان 1)، ص: 105

بر ترابى شكر منعم ختم شد تحفة الحفّاظ بر وى ختم شد

اين كتاب طرفه نغز دلفروز من به نظم آوردم اندر چار روز

در دوشنبه كردم اين را ابتدا بود اين را پنج شنبه انتها

رفت از هجر رسول ذو الجلال اى برادر هشتصد شصت [و] دو سال بس فوايد اندرو آورده ام انتخاب از شش كتابش كرده ام بس كه كردم بر جگر چون لاله داغ تا نهادم در دل خود اين چراغ بس كه جان خود ازين غم سوختم تا درو شمعى چنين افروختم چون منوّر گشت مشكات دلم پرتو مصباح او شد حاصلم يا الهى در دلم شورى بنه و اندرو از معرفت نورى بنه لذّتى در درس قرآنم بده وقت مردن نور ايمانم بده اى گناه آمرز مشتى نابكار دست من گير و وزين غفلت بر آر

جز گنه نايد از اينها در وجود عفو فرما چون تويى سلطان جود

با كه گويم چون تويى آمرزگار يا الهى رحمتى بر ما ببار

پادشاها من ندارم جز تو كس در دم آخر مرا فرياد رس اى عزيزان چون نهادم اين اساس دارم از خواننده اين التماس آنكه ما را در دعا ياد آورند از

كمال خود ركاكت ننگرند

سوره اخلاص با امّ الكتاب بهر من خوانند از روى صواب تمّت الكتاب المسمّى بتحفة الحفّاظ على يد أقل الأقلّين شمس الدين بن محمّد بن شمس الدين الحافظ، تراب أقدام الحفّاظ و القرّاء و المعرّفين فى 21 شهر ربيع الثانى سنة 962 اثنين [و] ستين و تسع مائة.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109